به گزارش مشرق، همه میگویند او شاعر عاشقانهسرا است، مخصوصا وقتی به زندگیاش نگاهی میاندازند و عاشقانه بودن زندگیاش هم گواهی میشود بر عاشقانهسرایی. اما شهریار، اشعار اجتماعی زیادی دارد؛ اشعاری که نشان از نگرانی او برای جامعه و مردمش دارد و نشان میدهد که از حال اجتماعش غافل نبوده و برایش مهم بوده است.
میسوزم ای نهــال طبیعت به حـال تو
کز باغبــان نـدید نـوازش نهـــال تو
گوید زبـان حال تـو بـا من مــلال تـو
مسئول؟ ملـت است بـه ننگ سوال تـو
ملت گنـاهکـــار و تــوبینی جزا یتیم
ای پـابرهنه دربهدر کــوچههـــا یتیم
در جایی از خاطراتش -که در سریالی هم که برای او ساختند، وجود داشت- از شرایط کشور در سال ۱۳۲۰ میگوید که شرایط سخت و کشندهای بود: «بعد از بیستم شهریورماه سال ۱۳۲۰ شمسی که بیچارگی و بدبختی از آسمان میبارید، زمستانهای بسیار سرد و سختی داشتیم. فقر و گرسنگی از یک طرف و سوز سرما و نداشتن سرپناه از طرف دیگر اکثر مردم را آواره کرده بود. دالانهای خانهها و دکانها و خرابهها و ویرانهها پر از زن و بچه و مردم بدبخت بود. صدای نالههای بینوایان دل انسان را کباب میکرد. یک عده هم از این وضعیت اسفبار سوءاستفاده میکردند و هرچه آذوقه و پوشاک گرم و وسایل گرمکننده بود، احتکار میکردند و سیاهبختی مردم بیچاره و درمانده را صدچندان میکردند و خودشان در آسایش کامل بودند.»
بیشتر بخوانید:
قصه ترور «مجید شهریاری»در یک سریال
در شعر «بادمجان بم آفت ندارد» (قبل از انقلاب) از اوضاع اجتماعی انتقاد میکند:
دریغ آن ملـــت مـرد سلحشــور
که دیگــــر حس ملـــیت ندارد
بجـز تعلیم اجباری در این ملک
علاج دیگـــری دولت نــــدارد
ولی دولت که خود خوابست هرگــز
غـــم بیداری ملت نــــدارد
چــو مــزد زحمت مـن میبرد غیر
چــرا زحمت کــشم عـلت ندارد
به بهانه ۲۷ شهریورماه و روز شعر و ادب پارسی بهسراغ شهریار رفتیم تا اینبار ساحت اجتماعی شعر شهریار را بررسی کنیم. افشین علا شاعر، محمد طاهری خسروشاهی پژوهشگر تاریخ و ادبیات آذربایجان و رئیس مرکز آموزش زبان فارسی دانشگاه تبریز و دکتر ابراهیم اقبالی رئیس دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه تبریز و شاگرد استاد شهریار به بعد اجتماعی شعر این شاعر بزرگ پرداختند.
نام شهریار بر پهنه ادبیات دنیا
طاهری خسروشاهی با اشاره به اینکه شهریار در میان شاعران دوره بیداری از محبوبیت خاصی برخوردار بوده است، گفت: «قبل از وارد شدن به این بحث باید بگویم در سالهای اخیر و بهویژه پس از تعیین سالروز درگذشت شهریار بهعنوان روز ملی شعر و ادب فارسی، برگزاری همایش و برپایی محافل سخنرانی درباره شعر و شخصیت او، کم نبوده است؛ اما همایشهای منسجم و نظاممند و مقالاتی که مبتنیبر اصول نقد ادبی و شناخت شعری باشد، بسیار کم بوده است. در عینحال، از همان سالهای جوانی و شروع شاعری شهریار، داستانهای برساخته درباره او، در میان مردم بر سر زبانها افتاده و ناگزیر، حلقهای از شیفتگان و بدخواهان، پیرامون او شکل گرفته است.
اگر گواهی آمار و ارقام حوزه نشر را بپذیریم، در میان شاعران دوره بیداری، شهریار از حیث آوازه و محبوبیت، همانندی ندارد. او برخلاف بسیاری از گویندگان معاصر، که اغلب در سالهای پایانی حیات شاعری به شهرت رسیدهاند، از همان دوره جوانی، همواره بلندآوازه زیسته و هرگز گستره نفوذ مردمیاش، در فراز و فرود رخدادها و دگرگونیها کاستی نگرفته است. بر این موقعیت ممتاز شاعری، باید آوازه بلند او در آنسوی مرزها را هم اضافه کرد. نام شهریار، نهتنها در جغرافیای وسیع شعر فارسی، بلکه درمیان ترکزبانان جهان، بهویژه ترکیه و قفقاز هم آشناست. حتی در سالهایی که دیوار آهنین کمونیسم بر قفقاز کشیده شده بود، شعر شهریار همچنان در آن دیار طنینانداز بود.»
راز ماندگاری
او همچنین راز ماندگار بودن شهریار را در دوزبانه بودن شعر او میداند و میگوید: «آنچه شهریاری بلامنازع و بیهمتای او را بر اریکه شعر معاصر مسلم میکند، تسلط و تبحر او در هر دو زبان فارسی و ترکی است. راز عمده محبوبیت شهریار، که البته خود شگفتداستانی درطول تاریخ ادبیات این سرزمین است، در همین نکته نهفته است که او در هر دو زبان فارسی و ترکی شاهکار آفریده است. گذشته از غزلیات شورانگیز فارسی، با انتشار منظومه حیدربابا بهزبان مادری شاعر، حادثهای مهم در ادبیات آذربایجان رخ داد؛ شاعری که پیش از این توانایی خود را در سرودن انواع شعر فارسی اثبات کرده بود، حالا کوه بینام و نشان حیدربابا را ورد زبانها ساخته و قله آن را بر سرفرازی سهند و سبلان برتری داده است. استقبالهای گسترده از حیدربابا و ترجمههای متعدد آن به زبانهای مختلف، گوشهای از محبوبیت فرامنطقهای شاعر این منظومه است.»
طاهری خسروشاهی مساله مهم دیگری را هم یادآور میشود که شهریار، شاعری است که دین برایش مهم است و میگوید: «در بحث پیرامون جایگاه ادبی شهریار، نباید نقش بسیار مهم سرودههای دینی او را انکار کرد. راز عمده موفقیت شهریار در سرودن آثار مذهبی این است که وی این اشعار را از عمق دل و سویدای جان سروده و مشتی حرف و کلمه را بهدنبال هم و در لباس نظم و قالب اصطلاحات عروض و قافیه، مرتب نکرده است. شهریار بهمعنای واقعی کلمه، یک شاعر مسلمان است.»
وطنپرستی ارزشی ماندگار
این استاد دانشگاه با تاکید بر ابعاد وطندوستی شعر شهریار گفت: «شهریار تا زنده بود، همچنان عشق به ایران را در جان و دل داشت و از ذکر سرافرازیهای مام میهن و تاریخ پرشکوه و والایش، در شور و شعف میآمد. او آذربایجان را جزء جداییناپذیر ایران میدانست.
شهریار هیچگاه خود را بدون ایران و ایران را بدون اجزای ارجمند آن که همانا اقوام مختلف ایرانی است، احساس نمیکرد. هرگاه چکامهای بهنام ایران به خاطرش میآمد، آذربایجان را به وفاداری به ایران توصیه میکرد. شهریار با بازتاب این احساس لطیف و حقیقی، علاقه وصفناپذیر خود به وطن را آشکار ساخته و البته میان این احساس لطیف، با عقاید افراطی و ناسیونالیسم، تفاوت ماهوی برقرار ساخته است.
احساس میهندوستی شهریار، از نوع «حبالوطن منالایمان» است. بهعبارتی، ستایش سرزمین، یک نمود آرمانی است و این نمود برای شهریار ارزشی ذاتی دارد. شهریار، هویت خود را از ایران میگیرد و این سرزمین نیز بهسبب وجود مردم باایمان، هویت مییابد.»
شاعری دغدغهمند
خسروشاهی با نگاهی به ابعاد اجتماعی شعر شهریار یادآوری میکند: «از مضامین مهم و کمتر پرداختهشده بدان در اشعار شهریار، بحث شعرهای اجتماعی اوست. مخاطبان عمده شعر شهریار، عمدتا او را با غزلیات جانبخش و شورانگیزش میشناسند. باری غزل دریچه شناخت شهریار است. اما شهریار جز غزل، مثنویهای پرشور و زیبایی چون «تخت جمشید» آفریده است، بعد از آن میتوان از قطعات او هم یاد کرد، همچون «آخرین برگ» که معروف است از «اُهنری» الهام گرفته است. استاد شهریار در اجتماعیات خود که بیشتر در قوالب گوناگون شعری بهویژه مثنوی سروده شدهاند، نیز همان رسالت خاص غزل را بهوجود آورده است.
مثنوی برای شهریار غمگسار، میدان عرضه شرح فراقها و دردهاست و این تحول شگرف را نخستینبار او بهنحو چشمگیری ایجاد کرد. این قصیدهها و مثنویهای شهریار است که منعکسکننده دیدگاه اجتماعی و گاهی سیاسی او شده است. بخشی از مضامین اشعار شهریار مسائل اجتماعی، مذهبی و ملی است. این اشعار به مناسبتهای خاصی چون اعیاد، وفیات، دفاع مقدس، تمجید از رزمندگان، وضع نابسامان فرهنگی و یادکرد گذشته ایران سروده شده است.
با درنظر گرفتن دغدغههای زبان مادری شاعر و منظومه فاخر «حیدربابا» و جوهر اجتماعی موجود در آن از دیدگاه جامعهشناسی، میتوان به ضرس قاطع گفت که هیچ شاعری در خاور زمین در قلمرو شعر، تاکنون بدین گستردگی و ژرفا به زندگی اجتماعی و حیات فرهنگی جامعه روستایی نزدیک نشده و با تکیه بر ویژگیهای حیات فردی و اجتماعی مردم روستا و فرهنگ و ادب عامه شاهکاری بدین زیبایی نیافریده است؛ شاهکاری که اگر نه فریاد ستمستیز روستاییان ـ دستکم ـ صدای دردمندانه آه حسرتبار آنان است.
بهزعم بنده، مفاهیم اجتماعی در شعر شهریار در منظومه حیدربابا، با مقیاس وسیعتری مطرح شده است. مشاهده فقر، گرسنگی و مرگی که همواره در کمین روستایی نشسته است، او را به متن واقعیتهای دردآلود اجتماعی میکشاند و سبب میشود بیپرواتر مناسبات استثماری و روابط بهرهکشانه حاکم بر روستا را مورد انتقاد قرار دهد و با دید و شیوه رئالیستی به ترسیم سیمای محزون روستا و اوضاع پریشان و فلاکتبار روستاییان بپردازد.
شهریار در متن جامعه زندگی کرده، با درد متولد شده و با درد زیسته و با درد مرده است. اگر درباره فقر و فلاکت سخن میگوید، خود نیز مزه آن را چشیده؛ درد اجتماع برایش حقالیقین است. یعنی کسی است که خود در آتش درد اجتماع میسوزد. مدینه فاضلهای را که فلاسفه یونان در ذهن خود ساختهاند، شهریار تکاملیافتهتر و مترقیترش را در بیتی معروض میدارد.
باری، استقبال عمومی از دیوان شهریار، بشارتدهنده این حقیقت است که پیوند ذوقی و عاطفی ایرانیان با شعر و ادب اصیل، ناگسستنی و پیمان جاویدان بین روح و شعر ایرانی، ناشکستنی است و تا زمانی که سفینه حافظ و سعدی و شهریار را چون کاغذ زر میبرند، میتوان یقین داشت آتشی که نمیرد، همیشه و همچنان فروزان است.»
سادهگویی رمز اشعار شهریار
شنیدن از شهریار از زبان کسانی که او را دیدهاند، همیشه جذاب و دوستداشتنی است. از زبان کسانی که با او مراوده داشتند و شعرهایش را از زبان خودش شنیدند. ابراهیم اقبالی، رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز و شاگرد استاد شهریار ازجمله کسانی است که همراه با پدرش به نزد شهریار میرفت و او را میدید و برایش شعر میخواند.
اقبالی بهسادگی اشعار شهریار اشاره میکند و میگوید: «نکته مهمی که در مورد لفظ شهریار میتوان گفت سادگی و درعینحال شیرینی و گاهی آسانگیری است. نکته دیگر اینکه گاهی تعمدی که شهریار در سادهگویی دارد از اشعار وی به خوبی احساس شده و به چشم میخورد و با توجه به اینکه شعر، زبان غیرمستقیم است خلاف فصاحت و بلاغت و اصول فنی هنر شاعری است. شهریار اصرار عجیبی در آوردن کلمات و الفاظ و امثال عامیانه در شعر دارد. این امر با همه محاسنی که دارد گاهی با توجه به قالب و حتی درونمایه شعری وی که اکثرا تغزلی است کلام شهریار را تا حدی پایین میآورد.
سرباز مفت این همه درجا نمیزند
سرهنگ گو ببخش به فرمان ایستم
محتوای کلی شعر شهریار «تغزلی» است. حتی قصیده را نیز غزلوار میسراید، بهعبارت منتقدان جدید، میتوان تکتک اشعار شهریار را در هر قالبی که باشند یک غزلواره به حساب آورد. البته این بدان معنی نیست که شهریار از تنوعطلبیای که در قالب دارد در محتوا دست بکشد شهریار حتی از طبعآزمایی در ساحت حماسه نیز غفلت نمیکند.»
مذهب نقطه پررنگ
اقبالی مذهب را نقطه پررنگ اشعار شهریار میداند و در اینباره میگوید: «مذهب، عطری روحانی است که در برگبرگ دیوان شهریار جاری و ساری است و تقریبا میتوان گفت شهریار شعری ندارد که در آن ذکری از خدا، پیامبر، ائمهاطهار علیهمالسلام، احادیث شریف آنان یا تلمیحی مذهبی نباشد، از این میان ارادتی خاص به مولای متقیان و مراد درویشان حضرت امیرالمومنین علی(ع) دارد، شاید با شنیدن نام شهریار و علی به یاد شعر معروف «علی ای همای رحمت» بیفتیم، درحالی که اگر علویات شهریار را جمع کنیم خود، دیوانی حجیم خواهد بود. این اشعار را در چند دسته میتوان خلاصه کرد: بعضی از آنها مثل «علی ای همای رحمت» در مدح مولا و برخی نیز ترجمههایی از دیوان اشعار علیابنابیطالب(ع) است.
گروهی نیز ترجمه یا نظم کلام دیگران در مورد علی است که از این میان برخی سخنان جرج جرداق را از کتاب «الامام علی، صوت العداله الانسانیه» به نظم ترجمه کرده و دستهای نیز ترجمه از کلمات قصار و خطبههای آن حضرت است؛ ولی محتواهای سیاسی و اجتماعی و اندیشههای جامعهشناسی شهریار را بیشتر باید در شعر ترکی وی جستوجو کرد.»
تاثیر از نیما
خیلیها تاثیر نیما یوشیج را بر شهریار زیاد میدانند و اقبالی هم به این نکته اشاره میکند و میگوید: «شهریار بعد از ماجرای غمانگیز عشق خویش به خراسان تبعید میشود و در جرگه شعرای خراسانی چون فرخ و عماد خراسانی وارد می شود که تاثیر آنان را بر وی نمیتوان انکار کرد. شهریار با شعرایی چون سایه و فریدون مشیری نیز دمخور بود که مسلما در ساختن بنای شعری وی بیتاثیر نبودهاند.
اما تاثیری که شهریار از نیما گرفته شاید مهمتر از دیگران باشد، من بیمیل نیستم که این آشنایی را نقطه عطفی برای شعر شهریار بدانم. شهریار آشنایی و مصاحبت خود را با نیما چنین توصیف میکرد که چند بار به قهوهخانهای که پاتوق نیما بود رفته، توسط قهوهخانهچی به او پیغام دادم و وقت ملاقات خواستم جوابی نگرفتم تا اینکه روزی او را دیدم و دلیل این سرسنگینی را از وی پرسیدم و او در پاسخ، صحبت از شخصی به میان آورد که خود را شهریار معرفی میکرده و شعرهای مبتذل میخوانده و به همان سبب مایه تنفر نیما از شهریار بوده است. در هرحال شهریار پس از آشنایی با نیما شیفته اسلوب جدید او میشود و در قطعه «دو مرغ بهشتی» که در واقع همان شهریار و نیما هستند، به تلخیها و سختیهایی که در راه رسیدن به نیما متحمل شده، اشاره میکند و بعد تحتتاثیر قالب و محتوای «افسانه»ی نیما هذیان دل را میسراید که چیزی جز یادآوری خاطرات دوران کودکی و جوانی نیست و در واقع «حیدربابا»ی فارسی شهریار محسوب میشود و از همینجاست که من در عقیده خود که آشنایی با نیما نقطهعطفی در حیات شعری شهریار بود، راسختر میشوم.
شهریار با سرودن «ای وای مادرم» و قطعه «مومیایی» و «پیام به انیشتین»، که هر سه قطعه از قطعات مشهور و مطرح شعر معاصرند، ثابت کرد پیرو موفق شعر نیمایی است البته شهریار، اشعاری چون «دو مرغ بهشتی» و «افسانه شب» و «هذیان دل» را در بخشی جداگانه از دیوان خویش گرد آورد و نام آن را «مکتب شهریار» نهاد این نامگذاری بیش از قالب به محتوا توجه دارد و شاعر میخواهد در این بخش خود را در جرگه «رمانتیستها» قرار دهد که رمانتیسم اروپایی باز از طریق ترکیه و آذربایجان وارد ایران شد و زمانی که مکتب رمانتیسم در ترکیه بعد از کمال رو به افول و فراموشی میرفت، در ایران توسط شهریار و چند نفر از معاصران وی مد میشد.»
شهریار؛ شاعر سیاسی؟
میگویند شاعر سیاسی بوده اما برخی دیگر هم میگویند شهریار شاعر سیاسی نبود و فقط جامعه برایش مهم بود، اقبالی هم این نظر را قبول دارد و میگوید: «شهریار شاعری سیاسی نیست یا اگر از این ترکیب، انعکاس دردها، تلخکامیها و فقر و رنجهای توده مردم را اراده بکنیم، باز شهریار شاعری اجتماعی نیست و در این عرصه نیز دردهای مشترک و موضوعات کلی و ازلی و ابدی بشریت مثل مرگ، عشق و آرزو را بیان میکند.
دلنگرانیهای شهریار بیشتر در مورد آسیب دیدن مذهب و ارزشهای والای انسانی است و اگر به سیاست پرداخته از سیاستبازی پرهیز کرده است. سیاست او یک نوع سیاست دینی است، یعنی حکومت را از آن ائمهاطهار علیهمالسلام و نمایندگان و پیروان راستین آنان میداند، بنابراین به هیچ وجه خود را به سلطنت پهلوی نزدیک نمیکند و برخلاف گفته بعضی از مخالفان بیانصاف و دشمنان ناجوانمرد یا عوام نادان هیچگونه وابستگی به دربار ندارد و شاهد این مدعا همان بس که جایزه فرح پهلوی را که از طریق استاندار وقت به او اهدا میشود، رد میکند و حتی در برابر این جمله دلسوزانه و به ظاهر خیرخواهانه آنان که میگویند اگر تو هم این پول را نگیری به دربار برنمیگردد و همینجا حیف و میل میگردد؛ وسوسه نمیشود و هدیه را نمیپذیرد.
شهریار چنان در سیاست دینی خویش پابرجاست و چنان بر حفظ ارزشهای دینی، ملی و قومی اصرار میورزد که هیچ مانعی را بر سر راه آن بر نمیتابد، حتی اگر این مانع «تمدن» باشد. تمدن پوشالی غرب که ما را با وعدههای دروغین خود فریفته، هرچه داشتیم از ما گرفت و در عوض جز گرفتاری و بدبختی چیزی به ما نداد:
حیدر بابا قره چمن جاداسی
چووشلارین گله رسسی - صداسی
کربلیاگئدنلرین قاداسی
دوشسون بو آج یولسوزلارین گوزونه
تمدونون اویدوخ یالان سوزونه
انتقاد شهریار هم آنچنان عمیق است که به هیچوجه در چارچوب یک اعتراض زودگذر سیاسی نمیگنجد. مرحوم استاد مهرداد اوستا این بیت شهریار را نمونه اعلای فریاد دردمندانه یک انسان دردکشیده و اندیشمند در دوران سیاه و خفقانآور شاهنشاهی میداند:
گیرم کز آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بیهمزبانیم
ولی فضای شعر ترکی وی قدری متفاوتتر از فارسی و تا قسمتی متمایل به سیاست (و البته سیاست اصیل و سیاستستیز) است و این موضوع مربوط به طبیعت سفت و سخت زبان ترکی میشود و بیارتباط با تحقیرشدن آذریها در دوره حکومت پهلوی نیست:
حیدربابا مرد اوغوللار دوغگونان
نامردلرین بورونلارین اوغگینان
قوردلاری دوت گدیکلرده بوغگینان
قوی قوزولار آیین شایین اوتلاسین
قویونلارین قویروغلارین قاتلاسین
ولی درهمان حال نیز نگران دین است و راه نجاتی که برای همه، ازجمله هممسلکان خویش در گرد دریای خزر پیشنهاد میکند بازگشت به دین و احیای ارزشهای اصیل مذهبی است، در تمامی جلوههای آن تا پوشش و خوراک و کار و بازی و سرگرمی. شهریار تغییرخط را نیز توطئهای میداند برای جدا کردن مردم از دین، چراکه متون و منابع دینی چون قرآن و نهجالبلاغه و احادیث پیامبر(ص) و ائمه(ع) همه به خط عربی است:
«آییریب شیطان الفباسی سیزی الله دان»
با مردم بودن
ولی اگر اجتماعی بودن را با مردم زیستن، با غم و شادیهای آنان شریک بودن و استفاده از زبان و بیان آنان در شعر معنی کنیم، شهریار شاعری کاملا اجتماعی است. در او همیشه به روی مردم باز است وقتی از او میخواهند برای مهدکودک، بیمارستان یا مرگ عزیزی ازدسترفته شعر بگوید با تواضع خاصی به این تقاضاهای مردمی تن در میدهد. آداب و رسوم آنان را در عزا و عروسی در شعر خویش به تصویر میکشد و در یک کلمه «اجتماعیات» شهریار از حجم بالایی برخوردار است.
جهاد با قلم
یک مساله مهم در اشعار شهریار توجه او به پیرامون خودش و اجتماعش است. اقبالی میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ شهریار برای مبارزان راه حق و رزمندگان اسلام و شخصیتهای بزرگ و رهبر انقلاب شعر میگوید اینجا نیز این جنبه مذهبی انقلاب است که شهریار را به سوی خود میکشد نه صرف حکومت و سیاست. شهریار در مدح بزرگان انقلاب و شهدای آن شعر میگوید چراکه به قول خود، آن را «جهاد قلمی» میداند و بنابراین وظیفه شرعی که باید ادا کند و چون حکومت را حامی دین و منادی مذهب میبیند استعداد خود را در اختیارش قرار میدهد و دوش به دوش مردم در همه صحنههای انقلاب و جنگ حضور مییابد.»
شهریار حلقه واسط میان شعر کلاسیک و شعر جدید
اقبالی همچنین به سبک شعری شهریار هم اشاره میکند و میگوید: «هر جریان ادبی برای گذر از یک مقطع به مقطع دیگر به پدیدههای واسطه نیازمند است. به عبارتی روشنتر هیچ جریان ادبی، ناگهانی و خلقالساعه صورت نگرفته است؛ مثلا عوامل سازنده سبک هندی در شعر شعرایی چون وحشیبافقی وجود داشت ولی تواتر آنها در یک مقطعی در شعر شاعرانی مانند صائب و بیدل چنان بالا رفت که باعث تمایز سبکی دیگر به اسم سبک هندی شد، یعنی وحشی را میتوان حلقه واسطی نامید که سبک عراقی را به سبک هندی پیوند میزند. شعرایی چون شهریار حلقه واسط میان شعر کلاسیک و شعر جدید هستند، شهریار از نظر غزلهای زیبایش به کلاسیکسرایان متصل است و از نظر سادهگویی و شکستن فخامت درباری شعر و وارد ساختن اصطلاحات و الفاظ عام توده مردم در شعر و درهمریختن قالبهای شناختهشده شعر فارسی، نویدبخش حرکتی جدید و شروع یک سبک تازه میشود که به نام «شعر نو» میشناسیم. باید اضافه کنم آن شعر نو که مثلا پنجاه سال پیش معروف بود اکنون سالهاست که کهنه شده به هرحال شهریار موسیقی را جزء لاینفک شعر و حتی هدف غایی آن میدانست.
وی در مقدمهای که به کلیات اشعار خود نوشته میگوید بچه اولین کلماتی که بر زبان میآورد، آهنگین است مثلا بابا -یویو- قاقا از همان آغاز زندگی موسیقی را درک میکند و برای همین آهنگهای شعرهای کوتاه بچگانه را به راحتی حفظ میکند. بنابراین اگر شهریار تا امروز هم زنده میماند شعر بیوزن یالااقل عاری از آهنگ نمیسرود. البته اگر موسیقی را تناسب معنی کنیم آن موقع قافیه خود نیز در حوزه موسیقی قرار میگیرد و بهتبع آن وجودش لازم میشود، حتی موسیقی در ایجاد تخیل نیز بیتاثیر نیست، چراکه به قول فرمالیستهای روسی نوعی آشناییزدایی است.»
دیدارهای دوستداشتنی با شهریار
اقبالی در بخشی از صحبتهایش وقتی میخواست از خاطرات دیدارش با شهریار بگوید، نفسی عمیق کشید و انگار همان روزها برایش تصویر شد و گفت: «آشنایی خود را با شهریار، مدیون پدر بزرگوار خود هستم. ایشان شاعر بودند و به زبان ترکی و بیشتر در قالب «قوشما» شعر میسرودند. تابستان سال ۶۱ که من سال اول علوم تجربی را به پایان برده بودم، پدرم را از سوی «جهادسازندگی» جهت شرکت در مراسم شب شعر روستایی به تبریز دعوت کردند. پدرم، که همیشه مشوق من در شعر بود، مرا نیز با خود به تبریز برد. یکی از برنامههای شب شعر روستایی، دیدار با استاد بلامنازع شعر معاصر ایران، زندهیاد شهریار بود. پدرم قبل از عزیمت به منزل استاد، به من توصیه کردند شعری راجع به این دیدار بسرایم و پیش استاد بخوانم. شعر من با این بیت تمام میشد:
چسان از بخت خوابآلود خود باور کنم کاینک
گدایی همچو «اقبالی» به نزد «شهریار» آمد
استاد، همانگونه که از بزرگواری چون ایشان انتظار میرفت، مرا مورد تفقد و تشویق خویش قرار داده اجازه فرمودند هر وقت خواستم به خدمتشان برسم و کسب فیض کنم.
ولی این آشنایی زمانی جهتدارتر و عمیقتر شد که در مرکز علامه امینی تبریز با شاعر بزرگ آذربایجان جناب آقای محمدرضا مقدسی، آشنا شدم. با ایشان که به حضور استاد میرسیدیم، استاد را به لطایفالحیل به حرف میآوردیم و دقایق و ظرایف شعری و حتی نکاتی از زندگی شخصی ایشان را که تا آن زمان به کسی نگفته بودند از ایشان میآموختیم. رفتهرفته این صحبتها جدیتر شد و ما صحبتهای متفرقه با استاد را به مصاحبههایی منظم بدل کرده و در نوار ضبط کردیم، متاسفانه این نوارها در دربهدریهای من بین تبریز و دهات و تهران و گرفتاریهای تحصیل و تدریس از میان رفت و تکوتوک در دست بعضی از یاران صمیمی و دوستان قدیمی باز مانده است.
علمیترین استفاده ما از شهریار، با تشکیل انجمن ادبی شهریار توسط آقای مقدسی شروع شد. تشکیل این انجمن خود داستانی طولانی دارد. یک روز عصر، آقای مقدسی جلوی مرا گرفتند و فرمودند: میخواهیم انجمن ادبی تشکیل دهیم و از شما نیز دعوت میکنم که در این جلسه شرکت کنید. بنده نیز در آن جلسه که در واقع اولین جلسه انجمن ادبی شهریار بود شرکت کردم. برای اولینبار استاد شهریار را در دیماه ۶۵ و به مناسبت هفته وحدت حوزه و دانشگاه به مرکز دعوت کردیم و شب شعر مفصلی با حضور و شعرخوانی استاد و با شرکت شعرای سرشناس تبریز و نیز دانشجویان شاعر همه مراکز تربیت معلم این شهر در نمازخانه مرکز علامه امینی برگزار کردیم. آخرین خاطره من و درواقع وداع من با استاد شهریار مربوط به بیمارستان امام تبریز میشود؛ که خانم رجبزاده - که بعدها عروس استاد شدند - از سوی بیمارستان و دوست گرانقدرمان جناب آقای اصغر فردی به حق صحبت دیرینه پرستاری او را به عهده داشتند. و آخرین کلام، گفته خود حضرت استاد بود که در مورد استادش «حافظ» سروده بود و از زبان قلم محزون این شاگرد حقیرش بر صحیفه دفتر یادبودی که در بیمارستان نهاده بودند، نقش بست:
پاشو ای مست که عالم همه دیوانه توست همه آفاق پر از نعره مستانه توست»
افشین علاء:شاعر متعهد بهمعنای واقعی
انتخاب شهریار را بهعنوان نمادی برای روز شعر و ادب تصمیم مناسبی میدانم. نه اینکه شاعری بزرگتر از او نداشته باشیم. بدیهی است که فردوسی، رودکی، حافظ، سعدی، مولانا و... در تاریخ ادبیات ایران و جهان سرآمدند.
فکر میکنم در این انتخاب ملاک، معاصر بودن شاعر بوده است. از این نظر شهریار دربین معاصران شایستگی بیشتری دارد. هم بهجهت پیشکسوتیاش، هم شور و حال و جهانبینیاش، هم استواری سخنش و از همه مهمتر جامعیتش. جامعیت را از این جهت میگویم که شهریار در همه ساحتهای مضمونی بر قله ایستاده است. در اشعار تغزلی و عاشقانه که جایگاهش مشخص است. «آمدی جانم بهقربانت ولی حالا چرا»ی او زبانزد ملتی شده است؛ از خواص گرفته تا عوام. یا «از زندگانیام گله دارد جوانیام" و... .
در ساحت شعر آیینی نیز کافی است به «علیای همای رحمت» اشاره کنیم که انگار از عرش نازل شد و بر دل و زبان همه مردم ایران نشسته است. از خوانندگان قبل از انقلاب گرفته تا منابر واعظان و خلوت عالمان دین و مردم کوچهوبازار.
در مضامین عاطفی و احساسات بشری نیز شهریار غوغا کرده است. بارزترین نمونهاش دو شعر اوست؛ هم در سوگ مادر و هم برای پدر که بینظیرند. اما نکته دیگری که او را درمیان سرآمدان شعر معاصر ممتاز کرده، پرداختن به مسائل اجتماعی و روز است. آن هم نه با نگاه روزمره و ژورنالیستی، که از سر حکمت و دانایی و فرزانگی. مثلا «مناظره منبر و دار» او را بخوانید. میبینید که با یک شعر متعهد بهمعنای حقیقی اما معترضانه مواجهید. تاریخ مصرف هم ندارد، چراکه نسخهای است برای علاج یک آفت امروزی و همیشگی. یک دلیل دیگر در درخشش بینظیر شهریار، احاطهاش بر شعر ترکی است که زبان بسیاری از هموطنان ماست. البته شعر ترکی شهریار علاوهبر ایران، مرزها را نیز درنوردیده و «حیدربابایش» جان جهانی را سوزانده و شعر محبوب همه ترکزبانهای عالم شده است. مضمونش هم زبان حال همه مردم روزگار است، در هرکجای جهان. پس این هم نشانگر بهروز بودن و اجتماعی بودن وجه شعر اوست.
نکته آخر، شهامت شهریار در ورود بهعرصههای خطیری مثل انقلاب اسلامی است که معمولا دیگر شاعران در این خصوص بااحتیاط عمل میکنند. شهریار با آن جایگاهی که نهفقط بین مخاطب عام که درمیان سرآمدان و خواص داشت، از همراه شدن با توده مردم آن هم زیر پرچم حکومت دینی ابایی نداشت. بهویژه آنکه با استقرار نظام، تداوم این همراهی نزد دگراندیشان به «با قدرت بودن» و «شاعر حکومتی بودن» تعبیر میشد. خیلی از خواص از این انگها میترسند، بهخاطر همین بسیاری از همگنان او از این ورود به عرصه مورد حمایت نظام و انقلاب ابا ورزیدند. اما شهریار آگاهانه و صادقانه به انقلاب گروید. انقلاب اسلامی هم به شاعران همگامش کیسه زر و اسباب تنعم نبخشیده است.
شاعران راستین انقلابی نیز ساحتشان از اینگونه تمتعات مبراست، همانگونه که شهریار مبرا بود. چراکه اگر از امام گفت، از رزمندگان گفت و از مردم گفت، خودش هم مثل همانها زندگی کرد. حالش هم حال همانها بود. حال بگذریم که در هر صنفی غلوغش هم دیده میشود و برخیها بدون مایه در کلام و ریشه در باور، خود را در صف انقلابیون جا زدهاند. اما حساب مردان خدا و حکیمان صاحبدلی چون شهریار جداست. او به باور خود عمل کرد و تا آخر عمر پای عقیدهاش به انقلاب اسلامی ایستاد. درحالیکه اگر مثل سایر روشنفکران، دگراندیشی را برمیگزید، الان غربیها مجسمهاش را از طلا میساختند!
سروده شاعران برای شهریار
شاعران زیادی از شهریار یاد کردهاند و از او گفتهاند. برای همین شهریار را میتوان از محبوبترین شاعران این سرزمین دانست. کسی که دغدغهمند بود و مردم و درد آنان برایش مهم بود.
هوشنگ ابتهاج در شعری برای شهریار گفته است:
ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی
که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم
که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده
نیما یوشیج هم که یکی از تاثرگذارترین آدمها بر سبک شعری شهریار بوده است، برای او میگوید:
رازی است که آن نگار میداند چیست
رنجی است که روزگار میداند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانــم و شــــهریار میداند چیست
و شهریار چنین به نیما پاسخ گفت:
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
مهرداد اوستا هم در وصف شهریار میگوید:
شعر همان عشق که با شهریار کرد سرافرازی و نامآوری
شعر همان فتنه و آذرم و راز کز نگه دوست کند دلبری
همچنین مهدی اخوانثالث، شاعری که شهریار را بسیار دوست داشت و به او علاقهمند بود، در وصف شهریار میگوید:
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی نازنینا، تو همان پاکترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، که تو تب کرده عشقی ای بلای تو بهجانم، که تو جانی و جهانی
فریدون مشیری با شعرهای عاشقانه و تعابیر جذابی که همیشه دارد درباره شهریار میگوید:
در نیمههای قرن بشرسوزان
اشک مجسمی بود، در چشم روزگار
جانمایه محبت و رقت
ای وای شهریار
عمران صلاحی هم از علاقهمندان به شهریار بوده است و برای او میگوید:
شهریار حزن بودی، خانهات بیتالحزن پادشاه قلعه خاموش روح خویشتن
شهر ویرانی سراسر خانههایش سوخته بادهای دربهدر چرخان و بر در حلقهزن
شعرهایی عاشورایی که مداحان خواندند
شهریار شعری برای امام حسین(ع) دارد که بسیار مورد استفاده مداحان قرار گرفته و حنیف طاهری نیز ازجمله آنهاست که از این شعر در یکی از مداحیهایش استفاده کرده است. مطلع این شعر اینگونه است:
شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم
مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین
میبرد در کربلا هفتادودو ذبح عظیم
بیش از اینها، حرمت کوی منا دارد حسین...
بس که محملها رود منزلبهمنزل باشتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین
استاد سلیم موذنزاده هم از اشعار شهریار بسیار خوانده، یکی از نمونهها شعر «حسینه یِرلَر آغلار» است.
حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار
بتول و مرتضی، پیغمبر آغلار
سید مهدی میرداماد هم این شعر شهریار را خوانده است:
چه نوحه داشت سر نعش نوجوان حسین
هزارحیف که لیلا ز غصه مجنون شد
محسن عسکری، از شعرا و مداحان نامی آذربایجان درباره دیدار شهریار و مقام معظم رهبری میگوید: «مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای زمان ریاستجمهوری مسافرتی به تبریز داشتند که برنامههایشان فشرده بود.
شب شعری گذاشته بودند برای شعرا و نهایت لطف ایشان بود که مداحها و شعرا هم شرکت داشته باشند. منتها شرط کرده بودند، البته بعد ما شروطشان را متوجه شدیم، شرط کرده بودند که در استانداری یک مجلسی بگذارید شعرا را دعوت کنید حتما استاد شهریار هم باشد و گفته بودند که ورود من (آیتالله خامنهای) به جلسه قبل از شهریار باشد و برنامه را طوری تنظیم کنیم که بعد از ایشان، استاد شهریار در مجلس بیاید.
من افتخار حضور در آن مجلس را داشتم؛ اول حضرت آقا تشریف آوردند، قدم رو چشمان ما گذاشتند و نشستیم و با اعلام ورود پنج، ۶ دقیقه بعد از تشریففرمایی حضرت آقا، اعلان ورود استاد شهریار را کردند که رفته بودند دنبالش. زمانی که حضرت آقا متوجه شدند استاد شهریار به جلسه آمدهاند با نهایت بزرگواری بلند شدند و بهسمت در رفتند و از شهریار استقبال کردند.
آن موقع متوجه شدیم که چرا حضرت آقا همچنین شرطی کرده که شهریار به پای ایشان بلند نشود، بلکه ایشان به استقبال شهریار برود و عین جملهای هم که در اولین برخورد بعد از سلام و روبوسی با استاد داشتند، فرمودند که از آرزوهای زندگیام زیارت حضرتعالی بود که امشب الحمدلله موفق شدم. بعد با نهایت احترام آوردند بغل دستشان جا دادند و شروع کردیم به شعر خواندن که آخر سر از شهریار پرسیدند برای امیرالمومنین(ع)، سیدالشهدا(ع) و برای آقا امام زمان(عج) اشعاری از شما دیدیم. برای مادرمان حضرت زهرا(س) کاری نکردهای؟ ندیدم شعری برای حضرت زهرا(س) از شما، استاد فرمودند که چرا یک شعر دارم برای حضرت زهرا(س)، آن روز خدمت حضرت آیتالله خامنهای این شعرشان را خواندند:
ماه آن شب خموش و سرگردان / روی صحرا و دشت میتابید
رنگ غم رنگ حزنپرور ماه / همه جا را نموده بود سپید
دانهدانه ستاره بر رخ چرخ / هم چون اشک یتیم میلرزید
خواب گسترده بود خاموشی / برجهان پرده فراموشی
مرغ شب آرمیده بود آرام / چشم ایام رفته بود به خواب
سایه نخلها به چهره نور / از سیاهی کشیده بود حجاب
باد در جستوجوی گمشدهای / چرخ میزد چو عاشقی بیتاب
غرق شهر مدینه سرتاسر / در سکوتی عمیق و رعبآور
می کشید انتظار خاک آن شب / مقدم تازه میهمانی را
میربود از کف گرانمردی / آسمان همسر جوانی را
آتش مرگ مادری میسوخت / دل اطفال خسته جانی را
مردم آرام لیک آهسته / نوحهگر چهار طفل دلخسته
بر سر دوش جسم بیجانی / حمل میشد به نقطهای مرموز
همه خواهان به دل درازی شب / گرچه شب بود تلخ و طاقتسوز
تا مگر راز شب نگردد فاش / نبرد پی به راز شب دل روز
راز شب بود پیکر زهرا / که شب آغوش خاک گشتش جا
راز شب بود بانویی معصوم / که چه او مردی از زمانه نزاد
هیجدهساله بانویی پرشور / که سیاه کرد چهره بیداد
بانویی، که از سخن به محضر عام / ریخت آتش بهجان استبداد
بانویی شیردل، دلیر و شجاع / که نمود از حقوق خویش دفاع
گرچه زن بود لیک مردانه / از قیام آتشی عظیم افروخت
شعلهای برکشید از ته دل / که سیاه خرمن ستم را سوخت
درس احقاق حق و دفع ستم / به جهان و جهانیان آموخت
مردم خفته را زخواب انگیخت / آبروی ستمگران را ریخت»